متن زیر نامه دانشمند هسته ای، شهید مصطفی احمدی روشن به همسرش است که در سال 83 نوشته شده
بسمه تعالی
در آن هنگام که یاری خداوند بیاید، مردم را خواهی دید که گروه گروه به دین خدا وارد می شوند.
با عرض سلام خدمت همسر عزیزم؛
با یادآوری خاطرات گذشته و شیرینی و تلخی هایی که دنیا به کام ما آورد ؟ در این روز برایت چند خطی بنویسم.
همسر عزیز و مهربانم امروز 1383/2/24 می باشد و اگر خوب به یاد داشته باشی در تاریخ 1380/2/24 درست سه سال پیش دقیقا در ساعت 3 بعداز ظهر با هم قرار داشتیم.
چه روز مبارک و فرخنده ای بود برای من و شما. در آن هنگام که بذر شروع زندگی مشترک ما پاشیده شد و چند ساعتی با هم صحبت کردیم.
ترس از آنکه نکند در نوشته هایم چیزهایی را بگویم که گذرا باشد و جای آنها در این دنیا نیست و اصولا این دنیا مجال بحث در موردشان نیست مرا وادار می کند که از بذله گویی و پرداختن به آنها بپرهیزم.
3سال است که از اولین صحبت بین من و شما می گذرد و دیگر ؟ بین ما نیست فرق این نوشته با نوشته های قبلی من، تفاوت بین نامه ای است که یک برادر به خواهرش می نویسد و یک نفر به همسرش.
حال می خواهم که نوشته ام را همچون نوشته های برادرت بخوانی و نه شوهرت، چون شوهر بر تو ولایت دارد ولی نمی خواهم که این نوشته آمرانه باشد و از آن سو می خواهم برایت چیزهایی را بنویسم که قبلا نمی نوشتم و نمی خواستم و نمی توانستم به کسی که با او قرابتی نداشته ام ابراز علاقه کنم.
در ابتدا و مثل همیشه با یاد او که دلم را مالامال از شوق دیدارش درمی یابم شروع می کنم و از خدواند می خواهم
یارب به کمال پادشاهیت وآنگه به عظمت الهیت از عمر من آنچه هست برجای بستان و بر عمر مهدی(عج) افزای
حال (هم تو و هم خدا) می دانید که من نه قید و بندی در دنیا دارم و نه اعتقادی و از اعماق وجود آه! می کشم که خدایا هیچ توشه ای و بضاعتی ندارم. نه نمازی خوانده ام که بر باد نرفته باشد و نه روزه ای گرفته ام که برای رضای تو باشد. ولی چه کنم که عشق در دل دارم و از اعماق جان اولیائت را دوست می دارم.
می دانم و هیچ شکایتی ندارم از آنکه مرا عذاب کنی خوب! چه می شود کرد اگر همه در دنیا خوب باشند خوبی ها به ابتذال کشیده می شود. باید بدی باشد تا خوبی رخ بنماید.
و اگر از این رو بنگری بدی و بد بودن چیز خوبی است، خدایا اگر من نباشم تا با بدی های خود همه چیز را خوب کنم هیچ کس از ارزش خوبی را نمی فهمید. پس خدایا! حال مردانی که بدی نیز ثواب دارد. ما که از خوبی ها رنگی و بویی نبرده ایم پس به خاطر اولیائت ما را ثواب ده. (آمین یا رب العالمین.)
فاطمه عزیزم و ای عزیزتر از جانم مرا ببخش بر تمامی ناملایماتی که با تو کردم و تو چه بزرگوارانه از آنها گذشتی با همه این تفاسیر که قبلا چیزهای دیگری در مورد من می پنداشتی و من تو را نهی می کردم از اینکه مرا آنگونه که نیستم بپنداری.
فاطمه جان و ای عزیزتر از جانم، از من مخواه که در این دنیا چیزهایی را به زبان بیاورم که ارزشی بسیار بالا دارد.
و من نمی خواهم دیگر چیزی را برایت بنویسم که کمتر از نوشته های قبلی راه گشا باشد.
نمی دانم چرا هیچ چیز مرا در دنیا راضی نمی کند؟ برای هر چیزی که تلاش می کنم و به دستش می آورم می دانم که با به دست آوردن آن باز هم آرامش مرا نمی گیرد. حال نمی دانم که چه کنم. به هیچ چیز و هیچ کس نمی توانم دل ببندم در دل شوقی غریب دارم که از موقعی که خود را دنیا حس کردم در من بیدار بود، نه بازی کودکانه و نه سن و سال خرد و شور و نشاط جوانی و زیبائی های جامعه و فریبهایش نتوانست مرا مجاب کند و از یاد من ببرد آن حرارت سخت و محکم را. تا آنجا که مرا در پی بدست آوردنش (که خدا می داند نمی دانم چیست) به همه جا می کشد و می برد گاه به بی راهه و گاه به ….
آه! که در آن هنگام که هم سرگرم بازیهای کودکانه شان بودند من در عین طفولیت و ؟ سالی این عشق را احساس می کردم و به خداوند و اولیائش قسم که با نامش چهره ام برافروخته می شد و قلبم به طپش می افتاد.
خدا می داند که گذشتن من از هر آنچه که به آن علاقه دارم نشان دهنده بی علاقگی من نیست باور کن که دست خودم نیست، چه کنم؟ خدایا تو را به اولیائت و عزیزانت قسم مرا دریاب، آخر من می دانم که هیچ ندارم پس وجود تو چه می کند برای من اگر کرم و بخشش تو لایزال است به بی لیاقتها عطا کن آخر به علی و فاطمه لطف کردن که نشان دهنده کرم تو نیست اگر راست می گویی مرا مورد عطا و کرمت قرار ده.
خوب اصلا مرا آدم کن اگر راست می گویی، من از پس خودم برنمی آیم تو اگر می توانی مرا درست کنی؟!
خدایا می دانم که آنقدر مرا می چرخانی و می گردانی تا به سر قرار ببری، مگر نه؟!
بگذریم، بعضی مواقع درد دلم تازه می شود. حال فاطمه عزیز و عزیزتر از جانم، هم علاقه شدید تورا ؟ خودم می دانم و هم عشق عمیق خویش را به تو احساس می کنم.
حالا می دانی که با چه کسی زندگی می کنی. همیشه نگران بودم از اینکه تو منتظر کسی هستی که تو را به مقصد و مقصودت برساند ولی می دانستم که در این دوره و زمانه هیچ کس را در آن حد و اندازه نخواهی یافت. حالا نیز به تو می گویم مگر اولیاء ا… به داد تو برسند دگر قافیه را سخت باخته ای.
آه! اسلام عزیز، اسلام عزیز… این کلمه مرا دیوانه کرده است، فاطمه جان به خود بیا که فردا دیر است من یقین دارم که در ربع قرن آتی اتفاقات عجیب و غریبی را مشاهده خواهی نمود کما اینکه در ربع قرن گذشته که من آن را تجربه کردم دنیا تغییرات شگرفی کرد.
دشمنان اسلام کمر همت بر از بین بردن مسلمانان و دربرخی گزارشات کمر همت به سرکوبی مهدی (عج) بسته اند.
آه از این کینه دیرنیه اشقیاء
حال به تو می گویم فاطمه جان وای عزیزتر از جان برای من. خود را آماده کن برای نبرد و همه را ترغیب کن به این کار که راهی سخت و دشوار و ناهموار در پیش داریم که تنها توشه و سلاح ما ایمان به خدا و انتظار ظهور است در مقابل دشمن که تا بُن مسلح است.
فاطمه جان! جلوی مرا مگیر و مزاحم من مباش بگذار بدون در نظر گرفتن تو و زندگیم راه را انتخاب کنم. و کار کنم چه بسا بعد از مدت کوتاهی دوباره تغییر شغل بدهم. خدا می داند!
فاطمه خیلی دوستت دارم، دلم هم برایت تنگ می شود صرف نظر از بعضی مواقع تا در تمامی حرکاتت را مطابق میل خود در می یابم. بسیار برایم دعا کن، دشمن نزدیک گوش ما کمین کرده زنان مسلمان در زندانها مورد تجاوز بیگانه و کافر قرار می گیرند وای از غفلتی که در آنیم، برایم دعا کن
خداوندا! فاطمه مرا در پناه خود حفظ نما،
خدایا! در آن دم که من با او هستم و یا در آن دم که نیستم او را در ظل خود و تحت عنایت ولیت تربیت نما و حفظ کن. آمین
خدایا ترا شکر و عجل لولیک ا لفرج بنده روسیاه و بی بضاعت خدا 1383/2/24 ساعت 13/00